استراتژی در مدیریت کسب و کار، برای این تعریف تفاهم کلی و جامعی بین صاحبنظران وجود ندارد و صاحب نظران مختلف این واژه را به گونه های گوناگونی به کار می برند.
در ادامه سعی شده است دیدگاه های قابل درک و جامع با زبان ساده بیان گردد.
چندلر: استراتژی تعیین اهداف اساسی و بلندمدت یک سازمان و گزینش اقدامات و تخصیص منابع لازم برای دستیابی به این اهداف است.
پیرس و رابینسون : استراتژی برنامه های مقیاس بزرگ و آینده نگر برای تعامل با محیط رقابتی به منظور بهینه کردن دستیابی به هدف های سازمان و به عبارتی برنامه بازی مؤسسه می باشد، که اگر چه همه نیازهای انسانی، مالی و مواد در آینده را به تفصیل بیان نمی کند؛ ولی چارچوبی برای تصمیم گیری فراهم می سازد و آگاهی شرکت در باره نحوه رقابت در برابر کی، کِی، کجا و برای چه را نشان می دهد.
استراتژی در اصطلاح عام، برنامه و دور نمایی از اهداف آینده است که یک کسب وکار درجهت دستیابی به اهداف خود، آن استراتژی را تدوین و پیگیری می کند. اما در علم مدیریت، تدوین استراتژی همانا یکی از وظایف خطیر مدیریتی است که مبنای تصمیم گیری های حیاتی مدیران برای حفظ بقای سازمان و فعالیت آن می باشند.
استراتژی کسب و کار بر بهبود موقعیت رقابتی تاکید دارد و سعی می کند تا محصولات واحد کسب و کار (کالاها یا خدمات در یک صنعت) جایگاه مطلوب خود را بدست آورند. استراتژی کسب و کار نشان می دهد که یک سازمان چطور باید در یک صنعت خاص رقابت با همکاری کند.
چارچوب های متفاوتی برای تحلیل استراتژیک کسب و کار وجود دارد ولی تایپولوژی های رایج و حاکم برای استراتژی های کسب و کار عبارتند از:
- تایپولوژی مایلز و اسنو که بر نرخ تمایل به تغییر محصول – بازار تمرکز دارد.
- تایپولوژی پورتر که بر مشتریان و رقبا تمرکز دارد.
با توجه به تمام توضیحات فوق ، اجرای استراتژی درست کسب و کار با شناخت صحیح و با معیار های خاصی اندازه گیری و انتخاب می گردد . درصورتی که انتخاب استراتژی به درستی انجام نگیرد شاهد افول و شکست در کسب وکار خواهیم بود . لذا پیشنهاد میگردد این کار توسط افراد با تجربه و متخصص انجام گیرد تا پله های رشد در چهارچوب اهداف سازمانی طی گردد .